نیک آهنگ نیک آهنگ ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

نیک آهنگ

عید نوروز(1/1/1390)

امروز روز اول عید هست . رفتیم خونه بابابزرگ ( پدری ).بعداز ظهر هم رفتیم خونه ی اون یکی بابابزرگ. شب همه خونه مادربزرگ من جمع بودیم .خیلی خیلی خوش گذشت. هنوز نمیدونستم تو هم پیش مایی. خیلی غذا خوردم.اصلا سیر نمیشدم.همه اش میگفتم ، وای چه غذای خوشمزه ای . وای چه زیتون پرورده ای . آخرین نفر از سر سفره بلند شدم. تازه، چشم سیر نشده بود .
13 مرداد 1390

داری لگد میزنی ...

ساعت 3 و 23 دقیقه هست . بابایی خواب . دوروز بخاطر گرمای هوا مریض شده و ناز نازی . اما با اینحال ناز من و تو هم میکشه . دارم خاطراتتو مینویسم . لگد زدی و منو از حال و هوای اون موقع در آوردی و رسوندی به حال.
13 مرداد 1390

23 فروردین 1390

برای بعد از شام دایی و خاله و مامان و ... آمدند . با کلی خوردنیهای خوشمزه . دایی (دایی من ) برایم سیب ترش خوشمزه آورد که من خیلی دوست داشتم. شب خوبی بود . خوش گذشت . برای من و بابایی وجود تو خیلی خوشایند است. بابایی خیلی دوست داره و هر شب نازت میکنه . هنوز برای دختر یا پسر بودنت زود . برامون فرقی ندارهو فقط سالم و خوب باشی ای کافیه .                                                     ...
13 مرداد 1390

17 فروردین 1390

ساعت 10 شب نوبت دکتر داشتم. دکتر سونو کرد و گفت 7 هفته و 4 روز از بارداری ام می گذرد. در صفحه ی مونیتور اولین عکست را هم دیدم .باورم نمی شود . هفت هفته و چهار روز ؟ هیچ مشکلی نبود . خوشحالم...              وای ..... من واقعا نی نی دارم .حس خیلی قشنگی است . خیلی دوست داشتنی است .
13 مرداد 1390

16 فروردین 1390

ساعت 4 و نیم جواب آزمایش را گرفتم.از منشی خواستم تا جواب را بخواند و او با لبخند گفت مثبت است . به بابایی گفتم و او بی نهایت خوشحال شد و اینجا بود که فهمیدم چقدر به بچه علاقه دارد .
13 مرداد 1390

12 فروردین 1390

حالم خوب نیست . امروز تعطیلم. اصلا نمیتوانم کاری انجام دهم. با مهمانه و درست کردن شام چه کنم؟ به مامان زنگ زدم اما روم نشد به او چیزی بگویم. دوباره زنگ زدم و گفتم بخاطر غذاهای بیرون که در این هفته خورده ام دلم درد می کند و زودتر بیاید در کارها کمکم کند . بابایی طاقت نیاورد و برای مامان بزرگ نوشت که گویا دارید مادر بزرگ می شوید . مامان با خوشحالی وصف ناپذیری زنگ زد . او از اولین کسانی بود که مدام در گوشم میخواند بچه دار شویم ، حتی از سال اول عروسیمان دوست داشت زودتر نوه دار شود . و او حالا از اولین افراد است . مادربزرگ با دایی دو ساعت بعد آمدند و من متعجب از دیر آمدنشان بودم که دیدم با کلی هله هوله و هندوانه و چیزهای مقوی آمده اند . مهم...
13 مرداد 1390

بی بی چک ( 10فرورددین 1390 )

چهره ام خسته و غمگین است . نمیتوانم کارهای روزمره ام را انجام دهم . مدام غذای بیرون میگیرم. کباب و همبرگر و گاهی هم فلافل. بی بی چک داشتم اما لیوانهای یک بار مصرفم تمام شده بود . اصلا یادم نبود که سر کوچه مان مغازه ظروف یکبار مصرف هست . اصلا هم امیدی به مثبت بودن نداشتم . در ماه اسفند جراحی دندان داشتم و سرماخوردگی سختی گرفته بودم و به کل از بعد دندانپزشکی مساله بارداری را فراموش کرده بودم و به بعد موکول کرده بودم . اصلا حواسم سرجایش نیست بجای اینکه نهایتا ده لیوان بگیرم به اندازه هزار تومان خریدم که هفتاد لیوان شد . خنده ام گرفته بود و با خود میگفتم با این همه لیوان آزمایشگاهی چه کنم. بی بی چک را با بی تفاوتی تست کردم و در کمال ناباوری ...
13 مرداد 1390

کار...( عید نوروز 1390)

سردم می شود . با اینکه هوای بهاری شروع شده اما من صبحها سردم می شود . دلیلش را فشار پایین بودن و صبحانه نخوردن فرض کردم و هرروز یک آبمیوه ی آلبالوی بزرگ با بیکوییت می خوردم که این برای کارکنان هم تعجب آور بود . به بارداری کمی مشکوک بودم اما مطمئن نبودم بنابراین پشت گوش می انداختم. حالم اصلا خوب نبود . از سرما می لرزیدم. از محیط کارم نفرت داشتم و دلم برای تختخوابم تنگ شده بود . موقعیت کاری خوبی بود و صددر صد برای بعد هم می توانستم کار کنم و برای من که علاقه به کار و استقلال مالی داشتن داشتم خوشایند بود اما برایم خیلی سخت بود که بتوانم در این دو هفته دوام بیاورم و هرروز در دل می گفتم که آقای فلانی زودتر بیاید و مرا خلاص کند .
13 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نیک آهنگ می باشد